«بلعم باعورا دانشمندی پر مرید بود و چنانچه از تاریخ برمیآید، مبلغ حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) در شامات بودهاست، شخصیتی عابد و زاهد بوده که مورد توجه مردم عصر خود و احترام شایان آنها قرار میگرفته است. او چنان در این مسیر پیشتاخته بود که هر گاه از خدای خویش چیزی میخواست خداوند متعال اجابت میفرموده است.
روزی عدهای از مریدهای بلعم دور او حلقه زدند و گفتند: موسی و قوم او به سوی ما میآیند و ما نمیخواهیم تحت حکم او باشیم، میخواهیم زیر پرچم تو باشیم، دعا کن که اینها قبل از رسیدن به اینجا هلاک شوند. این درخواست با ارادۀ حکومت نیز هماهنگ بود و فرعون نیز وعدههایی به وی داده بود و او را به تطمیع بشارت داده بود و گفته میشود فرعون شخصاً به او پیشنهاد کرد موسی را نفرین نماید. اما آیا مگر این شدنی است؟ مگر میشود بلعم برای نابودی نبی الله دعا کند؟ خیر، ولی از آنجا که متأسفانه شیطان نقطۀ ضعف همه را میداند و از همان کانال وارد میگردد و شاگردان خود را به همان مسیر هدایت میکند.
بلعم که کبر و خود بزرگ بینی وی به واسطۀ مدح و ستایش اطرافیان به اوج رسیده بود، سوار بر الاغ خود شد تا در محل دعا و مناجاتش برای هلاکت پیامبر خود نفرین نماید. آنجا که همیشه مناجات با خداوند خویش داشت و هدایت انسانها را از خدا میخواست، اینک بایستی مکانی برای نفرین بر پیامبر خدا گردد. شخصی سررسید و متعصبانه از این هیبت پرسید، کجا میروید؟
بلعم گفت: میرویم نفرین کنیم تا موسی و قوم او هلاک شوند. الاغ وی در همان جا توقف کرد، هرچه او را مجبور به حرکت کردند، تکان نخورد و هرچه تازیانه زدند بیفایده بود.
سه حیوان بنا بر روایتی از حضرت امیر (علیه السلام) به بهشت میروند و آنها عبارتند از سگ اصحاب کهف، ناقۀ صالح، الاغ بلعم.
به هر حال بلعم از الاغ به زیر آمد و به راستی از وی پس تر گشت. (... أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ...)1
میبینیم عقل و دیدگان بلعم را چنان جنون ثروت و قدرت پر کرده بود که او را حتی از یک حیوان هم پست تر کرد. بلعم پیاده از کوه بالا رفت و به محل مناجات رسید، سر بلند نمود که نفرین کند زبانش مثل سگ آویزان گشت. (کمثل الکلب ... یلهث ...)1
تا حال اطرافیان، آقای بلعم را فریب دادند، حال شیطان وی را فریب داد. اما اینک او یکی از فرزندان شیطان شده است از این به بعد او خود محرک است، گفت: خدایا برای اینکه نفرین نکنم چنین کردی، حال من از راه دیگر وارد میشوم. اعلام نمود که موسی و قوم وی مدتها است از اهل خود فاصله گرفتهاند. دخترها و زنهایتان را بزک کنید و آنجا بفرستید.
لشکر موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) به یکباره گله ای را از دور مشاهده کردند، کم کم معلوم شد زن هستند، اول نگاه نکردند و لابد میگفتند؛ نگاه به اجنبی حرام است، ولی اندک اندک نگاه زیر چشمی شروع شد. یکی دو نگاه را به توجیه جواز آن نگریستند. غریزه شهوت به هیجان آمد و چیزی نگذشت که فساد شیوع یافت و امراض مختلف زیاد گردید و عدهای بسیار را هلاک نمود.
دختر رئیس قوم از طرف پدر مأمور بود که چون دختر رئیس قوم است، جز پیامبر را فریب ندهد ولی توان دور نمودن پیامبر را از خدای خویش نیافت. فرمانده لشکر حضرت، او را خواست ولی دخترک بدون اذن پدر به وی متمایل نشد. دختر از پدر اذن طلبید و با اجازهی وی به آغوش سپهسالار رفت. سالار سپاه دست دخترک را گرفت و نزد پیامبرش برد و گفت: حرام باشد یا نباشد ...
پسر هارون وارد خیمۀ آنها گشت و هر دو را با نیزه به هم دوخت و بر سر نیزه بلند نمود و همین موجب گردید دیگران نیز بهراسند و از ادامه گناه بپرهیزند.»2
«با توجه به داستان بلعم، میبینیم شخصی که در اوج ایمان و معنویت و عرفان است و در اوج تقرب به خداست و اسم اعظم را میداند و دعایش پذیرفته میشود، اما هم اوست که با گرفتار آمدن به آفتهایی چون حسد، خودخواهی، جاه پرستی، مال دوستی و ... یکصد و هشتاد درجه تغییر درجه میدهد و به واپسگرایی گرفتار میشود و مانند ماری پوست میاندازد.»3
وقتی انسان به چیزهایی که آموخته یقین نداشته باشد و دچار صفات رذیلهای چون خودسری و خود بزرگ بینی و عشق به زرق و برق شود، آنجاست که شیطان به سوی او روان شده و او را فریب میدهد و آن شخص که منعم حقیقی را فراموش کرده، حیا را کنار گذاشته، حتی در مقابل خداوند نیز میایستد چه برسد به پیغمبر او که فرستاده خداست و به کفران نعمات الهی میپردازد و از حیوانات نیز پست تر میشود. داستان بلعم در مورد سلب نعمت معنوی بود. خداوند نعمت ایمان و معنویت و مستجاب الدعوه بودن و اعتبار و آبرو را از او میگیرد، که این سلب نعمت نتیجه مستقیم حرکت به سوی گناه بلعم بود.
امام سجاد (علیه السلام) میفرمایند: «الحمدُ للهِ الذی لَو حَبَسَ عَن عِبادهِ مَعرفةَ حَمدهِ علی ما اَبلاهُم مِن مِنَنِه المُتَتابِعَةِ وَ اَسبغَ عَلیهم مِن نِعَمِهِ المُتَظاهِرَةِ، لَتَصَرَّفُوا فی مِنَنِهِ فَلَم یَحمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فی رِزقهِ فَلَم یَشکُرُوهُ و لَو کانوا کَذلکَ لَخَرَجُوا مِن حُدُودِ الانسانیّةِ الی حَدِّ البَهیمیَّةِ، فکانوا کما وَصَفَ فی مُحکَمِ کِتابِهِ :إن هُم الّا کَالانعامِ بَل هُم أضَلُّ سَبیلاً.»1 «ستایش خدایی را که اگر شناخت حمد خود در برابر احسانهای پیاپی و نعمتهای فراوانی را که به بندگانش عطا میکند از آنان باز دارد، از نعمتهایش بهره میگیرند و ستایشش نمیکنند و از روزی او برخوردار میشوند و سپاسش نمیگویند و در این صورت از مرزهای انسانیت سقوط میکنند و در زمرۀ آنان میشوند که خداوند در کتاب استوار خود میفرماید: (نیستند مگر مانند حیوانات و بلکه گمراهتر از آنان»2
برای حسن ختام این قسمت روایتی از امام صادق (علیه السلام) بیان میشود.
«عمرو بن شمر میگوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم فرمود: من چون غذا میخورم آنقدر انگشتانم را میلیسم که خادمم گمان میبرد این به علت آزمندی من به غذا میباشد ولی چنین نیست بلکه از بیم زوال نعمت است.»3
این حدیث میخواهد حساسیت و اهمیت کفران نعمت را بیان کند. که انسان تا چه اندازه باید مواظب ذره، ذره نعمات الهی باشد که هدر نرود. سیرۀ ائمه به عنوان بهترین معلمان اخلاق بشری میتواند الگوی مناسبی برای هدایت و سعادت افراد شود. امام صادق (علیه السلام) به قدری از زوال نعمت واهمه داشتند که اگر غذایی به دست مبارکشان میچسبید، آن را تناول میفرموده تا مبادا خداوند نعمتش را از ایشان سلب نماید.
یکی دیگر از آثار کفران و ناسپاسی، تغییر نعمت است. تغییر نعمت یک سنت الهی است، لذا اگر بعضی از انسانها فکر میکنند که نعمتی که خداوند به آنها داده دائمی است و تحت هیچ شرایطی تغییر نمیکند سخت در اشتباه هستند.
خداوند در قرآن به این حقیقت اشاره دارد که در اثر کفران نعمتهای الهی نه تنها ممکن است نعمتها از او سلب شود بلکه گاهی آن نعمتها به ضد آن تبدیل شود که در اینجا به برخی از این تغییرها اشاره خواهیم نمود.
یکی دیگر از آثار ناسپاسی در مقابل نعمات الهی تبدیل شدن ثروت به فقر میباشد. وقتی خداوند به جامعهای روزی فراوان عنایت میکند، اگر مردم به جای شکرگزاری از نعمات به کفران بپردازند، سنت الهی بر این قرار میگیرد که نعمت را تغییر داده و آنها را دچار فقر و گرسنگی شدید میکند.
خداوند میفرماید: « وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ»1
«و خدا شهری را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان میرسید، پس [ساکنانش] نعمتهای خدا را ناسپاسی کردند، و خدا هم به سزای آنچه انجام میدادند، طعم گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید.»
«"لباس" به پوشش گفته میشود، چرا که بدن را از سرما و گرما و از چشمها میپوشاند.»1 «به باور پارهای همانگونه که لباس بدن را فرا میگیرد، گرسنگی و ترس و اثر آنها نیز انسان را فرامیگیرد.»2
«خداوند اهل شهری به نام "ثرثار" را مثال میزند که به مردم آن جامعه روزیهای فراوانی عنایت کرده بود. به حدی که مردم احترام نعمات الهی را ندانسته و برای پاک کردن محل خروج فضولات غذایی از بدن، از خمیر نان استفاده میکردند و با این کارشان به کفران نعمات الهی پرداختند. خداوند نیز آن نعمتها را ازآنها گرفت و آن را تبدیل به گرسنگی و فقر شدید کرد. به حدی که مجبور شدند از همان نانهای آلوده خود را سیر کنند.»3
«در این آیه سرنوشت کفران کنندگان نعمت را بیان میکند، میگوید: خداوند لباس گرسنگی را به آنها چشانید، یعنی از یک سو گرسنگی تشبیه به لباس شده و از سوی دیگر به جای پوشاندن، چشاندن آمده است.»4 «این تعبیر اشاره به آن است که اولاً آنچنان قحطی آنها را فرا گرفت که گویی همچون لباس از هرسو آنان را احاطه نموده بود، و بدنشان را لمس میکرد و از سوی دیگر این قحطی آنچنان برای آنها ملموس شد که گوئی با زبان خود آن را میچشیدند واین دلیل بر نهایت فقر و فلاکت است که سراسر زندگی انسان را پر کند. در حقیقت همانگونه که در آغاز، نعمت رفاه، تمام وجود آنها را پر کرده بود، در پایان نیز بر اثر کفران، فقر به جای آن نشست.»5
حفظ نعمت از دو حال خارج نیست: یا انسان آن نعمت را میخواهد، یا آن را نمیخواهد. اگر انسان نعمتی را بخواهد با شکرگزاری ودرست مصرف کردن، آن را برای خود حفظ میکند، اما اگر ناشکری و ناسپاسی کرد وآن را در راه درست خود مصرف نکرد، باعث تغییر یافتن نعمت میشود.
حضرت علی (علیه السلام) میفرمایند: «سَبَبُ تَحَوُّلِ النِّعَمِ الکُفر. سبب تغییر یافتن نعمتها کفران است.»6
گاهی خداوند حاصل کار انسانهای ناسپاس را تباه کرده وآنان را به مشکل معیشت، گرفتار ودر تنگنای اقتصادی قرار میدهد.
«لَقَدْ کَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتَانِ عَن یَمِینٍ وَشِمَالٍ کُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ * فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَی أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَیْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِیلٍ * ذَلِکَ جَزَیْنَاهُم بِمَا کَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَّا الْکَفُورَ»1
«قطعا برای [مردم] سبا در محل سکونتشان نشانه [رحمتی ] بود: دو باغستان از راست و چپ [به آنان گفتیم:] از روزی پروردگارتان بخورید و او را شکر کنید. شهری است خوش و خدایی آمرزنده .
پس روی گردانیدند، و بر آن سیل [سد] عرم را روانه کردیم، و دو باغستان آنها را به دو باغ که میوه های تلخ و شوره گز و نوعی از کنار تنک داشت تبدیل کردیم.
این [عقوبت] را به [سزای ] آنکه کفران کردند به آنان جزا دادیم، و آیا جز ناسپاس را به مجازات می رسانیم؟»
«(اکل) به معنی هر گونه ماده خوراکی است و (خمط) به معنی گیاه تلخ است و (اثل) به معنی درخت (شوره گز) است.»2
«(عَرِمَ) به معنای سد در مقابل رودخانه است که آب را حبس میکند و بعضی دیگر گفتهاند به معنای باران سیلزا میباشد»3
در این آیات خداوند سرگذشت مردم سبأ را حکایت میکند که آنها به دلیل شرایط خاص مکانی و هوش سرشاری که خداوند به آنها عنایت فرموده بود توانستند سیلابهایی را که ویرانگر بودند را در پشت سدی جمع کرده و به وسیلۀ آن سرزمین آبادی را بسازند. شاید بتوان گفت "آیتی" که در آیه اشاره شده است همین بوده که عامل ویرانی، تبدیل به آبادانی شده بود.
«این باغها ساده و معمولی نبودند، بلکه یک رشته باغهای به هم پیوسته در دوطرف نهر عظیمی بود که از آن سد بزرگ آبیاری میشد و به قدری پر برکت بود که در تواریخ آمده اگر کسی سبدی بر روی سر میگذاشت و در فصل میوه از زیر درختان عبور میکردآن قدر میوه در آن میریخت که بعد از مدت کوتاهی سبد پر میشد.»1
آن مردم نعمتهای خداوند را کفران کردند، خداوند نیز نعمتش را تبدیل به فقر و گرسنگی کرد .
«مردم سبأ نعمتهای خدا را ناچیز شمردند، عمران و آبادی را ساده انگاشتند، از یاد حق غافل شدند و مست نعمت گشتند، اغنیاء بر تهیدستان فخر فروشی کردند. اینجا بود که شلاق مجازات بر پیکر آنها نواخته شد و سرزمین آباد آنها به ویرانهای مبدل شد و به این ترتیب به جای آن همه درختان خرم و سرسبز، مشتی درخت بیابانی وحشی و بسیار کم ارزش که شاید مهمترین آنها همان درخت سدر بود که آن هم به مقدار کم در میان آنها وجو داشت باقی ماند.»2
1 سورۀ اعراف آیۀ 179
1 سورۀ اعراف آیۀ 176
2 ره رستگاری، دکتر علی غضنفری، ج 3، ص 235
3 تلخیص از ترجمۀ تفسیر مجمع البیان علامه طبرسی، ج 5، ص 214
1 متن کامل و ترجمۀ صحیفۀ کاملۀ سجادیه امام سجاد (علیه السلام)، انتشارات صلاه، تهران، 1386، چاپ ششم، ترجمۀ عباس عزیزی، ص 34
2 میزان الحکمه با ترجه فارسی، انتشارات دارالحدیث قم1377ه ش، چاپ اول، محمد محمدی ریشهری، مترجم حمیدرضا شیخی، ج 6، ص 2814
3 معارف و معاریف دایره المعارف جامع الاسلامی، مؤسسه فرهنگی آرایه، تهران، 1379، چاپ سوم، سید مصطفی حسینی دشتی، ج 8، ص 538
1 سوره نحل آیۀ 112
1 شرح واژههای قرآن در ترجمه تفسیر مجمع البیان، به اهتمام علی کرمی فریدونی، ج 31، ص 77
2 تفسیر مجمع البیان، علامه طبرسی، ج 7، ص 762
3 تفسیر هدایت، سید محمد تقی مدرسی، ترجمه احمد آرام، ج 6، ص 139
4 تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از محققان، ج 11، ص 433
5 همان، ص 434
6 گفتار امیرالمومنین علی (علیه السلام)، سید حسین شیخ الاسلام، ج 2، ص 1267
1 سوره سباء آیات 15 الی 17
2 تفسیر نمونه،آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از محققان ،ج 18، ص 60
3 تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 16، ص 549
1 تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 16، ص 549
2 تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از محققان، ج 18، ص 59