عقاید

Just god

عقاید

Just god

بلعم باعورا و سرنوشت شوم او

بلعم باعورا و سرنوشت شوم او

«بلعم باعورا دانشمندی پر مرید بود و چنانچه از تاریخ برمی­آید، مبلغ حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) در شامات بوده­است، شخصیتی عابد و زاهد بوده که مورد توجه مردم عصر خود و احترام شایان آنها قرار می­گرفته است. او چنان در این مسیر پیشتاخته بود که هر گاه از خدای خویش چیزی می­خواست خداوند متعال اجابت می­فرموده است.

روزی عده­ای از مریدهای بلعم دور او حلقه زدند و گفتند: موسی و قوم او به سوی ما می­آیند و ما نمی­خواهیم تحت حکم او باشیم، می­خواهیم زیر پرچم تو باشیم، دعا کن که اینها قبل از رسیدن به اینجا هلاک شوند. این درخواست با ارادۀ حکومت نیز هماهنگ بود و فرعون نیز وعده­هایی به وی داده بود و او را به تطمیع بشارت داده بود و گفته می­شود فرعون شخصاً به او پیشنهاد کرد موسی را نفرین نماید. اما آیا مگر این شدنی است؟ مگر می­شود بلعم برای نابودی نبی الله دعا کند؟ خیر، ولی از آنجا که متأسفانه شیطان نقطۀ ضعف همه را می­داند و از همان کانال وارد می­گردد و شاگردان خود را به همان مسیر هدایت می­کند.

بلعم که کبر و خود بزرگ بینی وی به واسطۀ مدح و ستایش اطرافیان به اوج رسیده بود، سوار بر الاغ خود شد تا در محل دعا و مناجاتش برای هلاکت پیامبر خود نفرین نماید. آنجا که همیشه مناجات با خداوند خویش داشت و هدایت انسان­ها را از خدا می­خواست، اینک بایستی مکانی برای نفرین بر پیامبر خدا گردد. شخصی سررسید و متعصبانه از این هیبت پرسید، کجا می­روید؟

بلعم گفت: می­رویم نفرین کنیم تا موسی و قوم او هلاک شوند. الاغ وی در همان جا توقف کرد، هرچه او را مجبور به حرکت کردند، تکان نخورد و هرچه تازیانه زدند بی­فایده بود.

سه حیوان بنا بر روایتی از حضرت امیر (علیه السلام) به بهشت می­روند و آنها عبارتند از سگ اصحاب کهف، ناقۀ صالح، الاغ بلعم.

به هر حال بلعم از الاغ به زیر آمد و به راستی از وی پس تر گشت. (... أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ...)1

می­بینیم عقل و دیدگان بلعم را چنان جنون ثروت و قدرت پر کرده بود که او را حتی از یک حیوان هم پست تر کرد. بلعم پیاده از کوه بالا رفت و به محل مناجات رسید، سر بلند نمود که نفرین کند زبانش مثل سگ آویزان گشت. (کمثل الکلب ... یلهث ...)1

تا حال اطرافیان، آقای بلعم را فریب دادند، حال شیطان وی را فریب داد. اما اینک او یکی از فرزندان شیطان شده است از این به بعد او خود محرک است، گفت: خدایا برای اینکه نفرین نکنم چنین کردی، حال من از راه دیگر وارد می­شوم. اعلام نمود که موسی و قوم وی مدت­ها است از اهل خود فاصله گرفته­اند. دخترها و زن­هایتان را بزک کنید و آنجا بفرستید.

لشکر موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) به یکباره گله ای را از دور مشاهده کردند، کم کم معلوم شد زن هستند، اول نگاه نکردند و لابد می­گفتند؛ نگاه به اجنبی حرام است، ولی اندک اندک نگاه زیر چشمی شروع شد. یکی دو نگاه را به توجیه جواز آن نگریستند. غریزه شهوت به هیجان آمد و چیزی نگذشت که فساد شیوع یافت و امراض مختلف زیاد گردید و عده­ای بسیار را هلاک نمود.

دختر رئیس قوم از طرف پدر مأمور بود که چون دختر رئیس قوم است، جز پیامبر را فریب ندهد ولی توان دور نمودن پیامبر را از خدای خویش نیافت. فرمانده لشکر حضرت، او را خواست ولی دخترک بدون اذن پدر به وی متمایل نشد. دختر از پدر اذن طلبید و با اجازه­ی وی به آغوش سپهسالار رفت. سالار سپاه دست دخترک را گرفت و نزد پیامبرش برد و گفت: حرام باشد یا نباشد ...

پسر هارون وارد خیمۀ آنها گشت و هر دو را با نیزه به هم دوخت و بر سر نیزه بلند نمود و همین موجب گردید دیگران نیز بهراسند و از ادامه گناه بپرهیزند.»2

«با توجه به داستان بلعم، می­بینیم شخصی که در اوج ایمان و معنویت و عرفان است و در اوج تقرب به خداست و اسم اعظم را می­داند و دعایش پذیرفته می­شود، اما هم اوست که با گرفتار آمدن به آفتهایی چون حسد، خودخواهی، جاه پرستی، مال دوستی و ... یکصد و هشتاد درجه تغییر درجه می­دهد و به واپسگرایی گرفتار می­شود و مانند ماری پوست می­اندازد.»3

وقتی انسان به چیزهایی که آموخته یقین نداشته باشد و دچار صفات رذیله­ای چون خودسری و خود بزرگ بینی و عشق به زرق و برق شود، آنجاست که شیطان به سوی او روان شده و او را فریب می­دهد و آن شخص که منعم حقیقی را فراموش کرده، حیا را کنار گذاشته، حتی در مقابل خداوند نیز می­ایستد چه برسد به پیغمبر او که فرستاده خداست و به کفران نعمات الهی می­پردازد و از حیوانات نیز پست تر می­شود. داستان بلعم در مورد سلب نعمت معنوی بود. خداوند نعمت ایمان و معنویت و مستجاب الدعوه بودن و اعتبار و آبرو را از او می­گیرد، که این سلب نعمت نتیجه مستقیم حرکت به سوی گناه بلعم بود.

امام سجاد (علیه السلام) می­فرمایند: «الحمدُ للهِ الذی لَو حَبَسَ عَن عِبادهِ مَعرفةَ حَمدهِ علی ما اَبلاهُم مِن مِنَنِه المُتَتابِعَةِ وَ اَسبغَ عَلیهم مِن نِعَمِهِ المُتَظاهِرَةِ، لَتَصَرَّفُوا فی مِنَنِهِ فَلَم یَحمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فی رِزقهِ فَلَم یَشکُرُوهُ و لَو کانوا کَذلکَ لَخَرَجُوا مِن حُدُودِ الانسانیّةِ الی حَدِّ البَهیمیَّةِ، فکانوا کما وَصَفَ فی مُحکَمِ کِتابِهِ :إن هُم الّا کَالانعامِ بَل هُم أضَلُّ سَبیلاً1 «ستایش خدایی را که اگر شناخت حمد خود در برابر احسان­های پیاپی و نعمت­های فراوانی را که به بندگانش عطا می­کند از آنان باز دارد، از نعمت­هایش بهره می­گیرند و ستایشش نمی­کنند و از روزی او برخوردار می­شوند و سپاسش نمی­گویند و در این صورت از مرزهای انسانیت سقوط می­کنند و در زمرۀ آنان می­شوند که خداوند در کتاب استوار خود می­فرماید: (نیستند مگر مانند حیوانات و بلکه گمراه­تر از آنان»2

برای حسن ختام این قسمت روایتی از امام صادق (علیه السلام) بیان می­شود.

«عمرو بن شمر می­گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم فرمود: من چون غذا می­خورم آنقدر انگشتانم را میلیسم که خادمم گمان می­برد این به علت آزمندی من به غذا می­باشد ولی چنین نیست بلکه از بیم زوال نعمت است.»3

این حدیث می­خواهد حساسیت و اهمیت کفران نعمت را بیان کند. که انسان تا چه اندازه باید مواظب ذره، ذره نعمات الهی باشد که هدر نرود. سیرۀ ائمه به عنوان بهترین معلمان اخلاق بشری می­تواند الگوی مناسبی برای هدایت و سعادت افراد شود. امام صادق (علیه السلام) به قدری از زوال نعمت واهمه داشتند که اگر غذایی به دست مبارکشان می­چسبید، آن را تناول می­فرموده تا مبادا خداوند نعمتش را از ایشان سلب نماید.

تغییر نعمت

یکی دیگر از آثار کفران و ناسپاسی، تغییر نعمت است. تغییر نعمت یک سنت الهی است، لذا اگر بعضی از انسان­ها فکر می­کنند که نعمتی که خداوند به آنها داده دائمی است و تحت هیچ شرایطی تغییر نمی­کند سخت در اشتباه هستند.

خداوند در قرآن به این حقیقت اشاره دارد که در اثر کفران نعمت­های الهی نه تنها ممکن است نعمت­ها از او سلب شود بلکه گاهی آن نعمت­­ها به ضد آن تبدیل شود که در اینجا به برخی از این تغییرها اشاره خواهیم نمود.

تبدیل ثروت به فقر

یکی دیگر از آثار ناسپاسی در مقابل نعمات الهی تبدیل شدن ثروت به فقر می­باشد. وقتی خداوند به جامعه­ای روزی فراوان عنایت می­کند، اگر مردم به جای شکرگزاری از نعمات به کفران بپردازند، سنت الهی بر این قرار می­گیرد که نعمت را تغییر داده و آنها را دچار فقر و گرسنگی شدید می­کند.

خداوند می­فرماید: « وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ»1

«و خدا شهری را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان می­رسید، پس [ساکنانش] نعمتهای خدا را ناسپاسی کردند، و خدا هم به سزای آنچه انجام می­دادند، طعم گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید.»

«"لباس" به پوشش گفته می­شود، چرا که بدن را از سرما و گرما و از چشم­ها می­پوشاند.»1 «به باور پاره­ای همانگونه که لباس بدن را فرا می­گیرد، گرسنگی و ترس و اثر آنها نیز انسان را فرامی­گیرد.»2

«خداوند اهل شهری به نام "ثرثار" را مثال می­زند که به مردم آن جامعه روزی­های فراوانی عنایت کرده بود. به حدی که مردم احترام نعمات الهی را ندانسته و برای پاک کردن محل خروج فضولات غذایی از بدن، از خمیر نان استفاده می­کردند و با این کارشان به کفران نعمات الهی پرداختند. خداوند نیز آن نعمت­ها را ازآنها گرفت و آن را تبدیل به گرسنگی و فقر شدید کرد. به حدی که مجبور شدند از همان نان­های آلوده خود را سیر کنند.»3

«در این آیه سرنوشت کفران کنندگان نعمت را بیان می­کند، می­گوید: خداوند لباس گرسنگی را به آنها چشانید، یعنی از یک سو گرسنگی تشبیه به لباس شده و از سوی دیگر به جای پوشاندن، چشاندن آمده است.»4 «این تعبیر اشاره به آن است که اولاً آنچنان قحطی آنها را فرا گرفت که گویی همچون لباس از هرسو آنان را احاطه نموده بود، و بدنشان را لمس می­کرد و از سوی دیگر این قحطی آنچنان برای آنها ملموس شد که گوئی با زبان خود آن را می­چشیدند واین دلیل بر نهایت فقر و فلاکت است که سراسر زندگی انسان را پر کند. در حقیقت همانگونه که در آغاز، نعمت رفاه، تمام وجود آنها را پر کرده بود، در پایان نیز بر اثر کفران، فقر به جای آن نشست.»5

حفظ نعمت از دو حال خارج نیست: یا انسان آن نعمت را می­خواهد، یا آن را نمی­خواهد. اگر انسان نعمتی را بخواهد با شکرگزاری ودرست مصرف کردن، آن را برای خود حفظ می­کند، اما اگر ناشکری و ناسپاسی کرد وآن را در راه درست خود مصرف نکرد، باعث تغییر یافتن نعمت می­شود.

حضرت علی (علیه السلام) می­فرمایند: «سَبَبُ تَحَوُّلِ النِّعَمِ الکُفر. سبب تغییر یافتن نعمت­ها کفران است.»6

 

گاهی خداوند حاصل کار انسان­های ناسپاس را تباه کرده وآنان را به مشکل معیشت، گرفتار ودر تنگنای اقتصادی قرار می­دهد.

«لَقَدْ کَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتَانِ عَن یَمِینٍ وَشِمَالٍ کُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ * فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَی أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَیْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِیلٍ * ذَلِکَ جَزَیْنَاهُم بِمَا کَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَّا الْکَفُورَ»1

«قطعا برای [مردم] سبا در محل سکونتشان نشانه  [رحمتی ] بود: دو باغستان از راست و چپ [به آنان گفتیم:] از روزی پروردگارتان بخورید و او را شکر کنید. شهری است خوش و خدایی آمرزنده .

پس روی گردانیدند، و بر آن سیل [سد] عرم را روانه کردیم، و دو باغستان آنها را به دو باغ که میوه های تلخ و شوره گز و نوعی از کنار تنک داشت تبدیل کردیم.

این [عقوبت] را به [سزای ] آنکه کفران کردند به آنان جزا دادیم، و آیا جز ناسپاس را به مجازات می رسانیم؟»

«(اکل) به معنی هر گونه ماده خوراکی است و (خمط) به معنی گیاه تلخ است و (اثل) به معنی درخت (شوره گز) است.»2

«(عَرِمَ) به معنای سد در مقابل رودخانه است که آب را حبس می­کند و بعضی دیگر گفته­اند به معنای باران سیل­زا می­باشد»3

در این آیات خداوند سرگذشت مردم سبأ را حکایت می­کند که آنها به دلیل شرایط خاص مکانی و هوش سرشاری که خداوند به آنها عنایت فرموده بود توانستند سیلابهایی را که ویرانگر بودند را در پشت سدی جمع کرده و به وسیلۀ آن سرزمین آبادی را بسازند. شاید بتوان گفت "آیتی" که در آیه اشاره شده است همین بوده که  عامل ویرانی، تبدیل به آبادانی شده بود.

«این باغ­ها ساده و معمولی نبودند، بلکه یک رشته باغ­های به هم پیوسته در دوطرف نهر عظیمی بود که از آن سد بزرگ آبیاری می­شد و به قدری پر برکت بود که در تواریخ آمده اگر کسی سبدی بر روی سر می­گذاشت و در فصل میوه از زیر درختان عبور می­کردآن قدر میوه در آن می­ریخت که بعد از مدت کوتاهی سبد پر می­شد.»1

آن مردم نعمت­های خداوند را کفران کردند، خداوند نیز نعمتش را تبدیل به فقر و گرسنگی کرد .

«مردم سبأ نعمت­های خدا را ناچیز شمردند، عمران و آبادی را ساده انگاشتند، از یاد حق غافل شدند و مست نعمت گشتند، اغنیاء بر تهیدستان فخر فروشی کردند. اینجا بود که شلاق مجازات بر پیکر آنها نواخته شد و سرزمین آباد آنها به ویرانه­ای مبدل شد و به این ترتیب به جای آن همه درختان خرم و سرسبز، مشتی درخت بیابانی وحشی و بسیار کم ارزش که شاید مهمترین آنها همان درخت سدر بود که آن هم به مقدار کم در میان آنها وجو داشت باقی ماند.»2



1 سورۀ اعراف آیۀ 179

1 سورۀ اعراف آیۀ 176

2 ره رستگاری، دکتر علی غضنفری، ج 3، ص 235

3 تلخیص از ترجمۀ تفسیر مجمع البیان علامه طبرسی، ج 5، ص 214

1 متن کامل و ترجمۀ صحیفۀ  کاملۀ سجادیه امام سجاد (علیه السلام)، انتشارات صلاه، تهران، 1386، چاپ ششم، ترجمۀ عباس عزیزی، ص 34

2 میزان الحکمه با ترجه فارسی، انتشارات دارالحدیث قم1377ه ش، چاپ اول، محمد محمدی ری­شهری، مترجم حمیدرضا شیخی، ج 6، ص 2814

3 معارف و معاریف دایره المعارف جامع الاسلامی، مؤسسه فرهنگی آرایه، تهران، 1379، چاپ سوم، سید مصطفی حسینی دشتی، ج 8، ص 538

1 سوره نحل آیۀ 112

1 شرح واژه­های قرآن در ترجمه تفسیر مجمع البیان، به اهتمام علی کرمی فریدونی، ج 31، ص 77

2 تفسیر مجمع البیان، علامه طبرسی، ج 7، ص 762

3 تفسیر هدایت، سید محمد تقی مدرسی، ترجمه احمد آرام، ج 6، ص 139

4 تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از محققان، ج 11، ص 433

5 همان، ص 434

6 گفتار امیرالمومنین علی (علیه السلام)، سید حسین شیخ الاسلام، ج 2، ص 1267

1 سوره سباء آیات 15 الی 17

2 تفسیر نمونه،آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از محققان ،ج 18، ص 60

3 تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 16، ص 549

1 تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 16، ص 549

2 تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و جمعی از محققان، ج 18، ص 59

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد